زیباترین لبخند دنیا
اینجا شما 5 ماهته جان شیرینم ...
خونه جدید
به نام خدا سلام قند عسلم چند روزه من و شما و بابایی دارشتیم دنبال خونه میگشتیم راستش فکرش رو نمیکردیم که انقد خونه ها یهویی گرون بشه اما خوب چه میشه کرد فدات شم بالاخره دیروز موفق شدیم و یه خونه خوب پیدا کردیم البته به بزرگی خونه ای که فعلا توشیم نیست ولی خوب و قشنگه من که ازش خوشم اومد عزیزم دل کندن از این خونه و رفتن برام خیلی سخته چون شما خیلی از اولین کارهات رو اینجا انجام دادی مثل اولین ملقت،اولین چهاردست وپا رفتنت،اولین بوسه ای که به من دادی،اولین قدمهات،اولین مامان گفتنت و................ دلم خیلی گرفته و نمیدونم چرا انگار یه چیزی به دلم چنگ میزنه نازنین پسرم خیلی دوستتت داررررررررررررررررررررم ...
بدون عنوان
به نام خدا جان شیرینم اینجا شما 6 ماهته و عاشق این بودی که با روروئک بیای تو آشپزخونه ...
دندونک نهم
به نام خدا سلام شیرینم امروز دیدم که دندون نهمت نیش زده و خدا رو شکر که زیاد اذیت نشدی فذات شم دندون دهمت هم همین روزها نیش نیزنه آخه جاش ورم کرده و سفید شده عزیزم خیلی دوسستتتتتت دارممممممممممممممممممممم ...
عکسهای مانی تو جیگرکی
پسرکم اینجا دو تا سوراخ رو دیوار پیدا کردی که شبیه چشم بود و همش میگفتی چش چش(چشم چشم) قربون تخیلت برم ...
یک شنبه ما
به نام خدا سلام جوجه من دیروز غروب وقتی بابایی میخواست بره بیرون شما لج کردی که باهاش بری بابایی که دید اینجوریه گفت لباس بپوشیم تا باهاش بریم ما هم لباس پوشیدیم و همراه بابایی راهی شدیم اول رفتیم و بابایی به کارهاش رسید و بعد هم ما رو برد بهمون عصرونه جیگر داد آخه مامانی عاشق جیگره البته قولش رو هم از قبل داده بود به مامانی شما تو جیگرکی همش رو صندلی ایستاده بودی و اصلا نمی نشستی تازه جالب اینجاست که آخرین جیگر رو هم ورداشتی و گذاشتی تو دهنت و با انگشتت فشار میدادی داخل دهنت بعد هم با بابایی رفتیم پاساژ گردی شما جلو بوتیکهایی که مانکن پشت ویترین داشتن می ایستادی و میگفتی آگا(آقا) جلو یه کتاب فروشی هم ایستادی...
عکسهای مانی شیطون
جوجه من رفتی رو وسایلی که جمع کردم شیطون اینم جوجه من با کلاه عروسک آتش نشانش اینم عکس کیکی که جمعه برا خاله فرزانه درست کردم ...
مانی من
عزیزکم سلام دیشب بعد اینکه بابایی اومد رفتیم خونه ببینیم و شما هم که تا اومدی رفتیم تو ماشین خوابت برد وقتی هم که برگشتیم خونه شما بیدار شدی انگار که ماشین برات لالایی میگه فدات شم بعد هم که شام خوردیم و شما رفتی سراغ اسباب بازیهات و کلاه عروسک آتش نشانت رو گرفتی و کردی سر خودت و میخندیدی مشغول بازی بودی که یهو دیدم رفتی بالای وسایل خونه که جمعشون کردم و داری بلند بلند میخندی و اصلا هم به ما توجه نداری اما یه مدته خواب شبت به هم ریخته و دوست داری تا 3 صبح بیدار باشی البته دیشب من برنده شدم و شما ساعت 12 خوابیدی اما صبحی یه کوچولو تی کردی زنگ زدم به دکترت و گفت بهت هر 6 ساعت استامینوفن بدم و اگه تا ...
خدا رو شکر
به نام خدا سلام جان جانان من از دکتر برگشتیم و خدا رو شکر که چیزیت نبود و دکتر گفت حساسیت و شما و من نباید انگور و هلو وخربزه بخوریم غدا هم باید حتما آبپز باشه راستی وزنت هم بود10کیلو و700گرم از دکتر پرسیدم وزنت کم نیست لبخند زد و گفت نه خوبه البته به خاطر حساسیتمون هر دو تا نفر یکی آمپول نوش جان فرمودیم عزیزکم خیلی دوستت داررررررررررررررررررررم بووووووووووووووووووووووووووووووس ...